روز هیچ م از قرنطینه

این طور که بوی اش می آید من در هیچ طبقه بندی ای برای قرنطینه شدن قرار نمی گیرم و باید مثل سابق شش صبح بیدار شوم و شال و کلاه کنم و بیایم سر کار و تا پنج عصر هم با حضور پر رنگ م، کم رنگی ِ فقدان سیصد نفر پرسنل را جبران کنم. تنها چیزی که عوض شده است این است که قبل از کرونا می توانستم در طول بیست دقیقه با مترو خودم را برسانم به محل کارم. یعنی اگر بخواهم برای تان با رسم شکل توضیح دهم، فاصله ی نشستن ام سر میز آشپزخانه و خوردن ِ تست ِ محبوبم که شامل تخم مرغ و آووکادو است، تا نشستن ام پشت میز ِکارم، فقط بیست دقیقه بود. بیست دقیقه!. همین قدر جادویی و رویایی. حالا اما برای حفظ جان خودم و اطرافیانم، نباید از مترو استفاده کنم و چون هنوز گواهینامه ی کانادایی هم ندارم، مجبورم پیاده طی کنم مسیر خانه تا محل کار را و همین همه ی محاسباتی که تازه داشتم بهش عادت می کردم را دگرگون کرده. حالا آن بیست دقیقه ی جادویی دیگر وجود خارجی ندارد و جای خودش را به چهل دقیقه ی خیلی معمولی و غیرویژه داده است. چیزی که به اعتراف ش مفتخر نیستم اما آن قدرها هم باعث سرافکندگی م نیست این است که یک سیگار به روتین ِ زندگی ام اضافه شده است و آن هم سیگار موقع پیاده روی صبحگاهی در حال لمس آخرین سگ سوزهای زمستان ِ مونترال ِ خالی از همیشگی های صبحگاهی اش است. خب می گویم آن قدرها هم باعث سرافکندگی م نیست چون هنوز چیزهای زیادی توی زندگی وجود دارد که باعث شرمساری و سرافکندگی آدم است و یک سیگار ناقابل اضافه شدن به روز آدم، جزو آن نیست.  ولی خب، نباید از حق بگذرم که این زندگی کرونا زده، خوبی های خودش را هم داشته است. مثلا همین پیاده روی که اضافه شده است به هرروزم. چهل دقیقه صبح و چهل دقیقه بعد از ظهر. خیلی هم بد نیست برای منی که چند وقتی ست رابطه ام با ورزش به سردی گراییده است. از دیگر خوبی های این روزها این است که اگر قبلا آدم هایی در محل کار بودند که از کنارم بی توجه می گذشتند و من برای شان آن دختر یا زن ِ (هنوز نمی دانم باید خودم را دختر خطاب کنم یا زن) موکوتاه تازه وارد بودم، الان تبدیل شده ام به آن دختر یا زن موکوتاهی که تک و تنها می آید سر کار و عرایض ما را که در خانه نشسته ایم، مو به مو انجام می دهد. از دیگر خوبی ها اگر بخواهم بگویم، مثلا این که امروز رادیو دیو را برای اولین بار توی مسیر شنیدم و با اینکه دلم با پادکست و کتاب صوتی هیچ گاه صاف نشده و نخواهد شد، باید عرض کنم که بهم چسبید و دوست ش داشتم و بی صبرانه منتظرم تا بقیه ی اپیزودهای ش را هم بشنوم. 

چیزی که برایم از آیینه هم روشن تر است این است که حتما و بی شک در روزهای آتی اتفاق های جالب تری در درون و برون من اتفاق خواهد افتاد و  ایمان دارم که وقتی شما از قرنطینه تان بیرون بیایید، بعد از ماه ها نان و شیرینی و غذاهای عالی پختن و فیلم و سریال دیدن و کتاب خواندن، نه شما من را خواهید شناخت و نه من شما را. دنیا همان طور که قرار است به قبل و بعد از کرونا تبدیل شود، آدم ها هم قرار است به قرنطینه شدگان و قرنطینه نشدگان تبدیل شود دوستان. خواهید دید!