شروع یک آغاز یا چیزی در این مایه

"آه" از حرف های تلنبار شده و گفته نشده. "آه تر" از حرف های تلنبار شده و گفته نشده و حتی نوشته نشده. "آه ترین" اما تعلق می گیرد به حرف های تلنبار شده و گفته نشده و نوشته نشده و ورم کرده و دردناک شده.

چهل روز تمام مهمان داشتن، کار شاید نه خیلی سختی باشد اما برای ِ من ِ روزها درس و سکوت و شب ها کتاب، دردی بود و بس. به این نسبت میان من و مهمان چهل روزه مان،  "جاری" می گویند اما برای من همه ی این نسبت ها مسخره اند. همه برای من "خانواده" اند و بس. معرفی اش هم می خواستم به هر کس بکنم می گفتم او از خانواده ی ماست.  چهل روز برایم  اما بزرگ ترین چهل روز  زنده گی ام بود. پر درس ترین هم.   این که" هر چه ایشان با بچه اش می کنند، لطفا تو نکن باران جان"!

هیچ و هیچ دلم نمی خواهد کایو آن قدر لوس شود که روزی آن طور که من و آقای نویسنده از دست "شان" ، پسر عموی کایو، روانی شده بودیم، کسی از دست کایو روانی شود. دلم نمی خواهد اگر قرار بود روزی روزگاری  کایو قرار شد که چهل روز خانه ی کسی بماند، همه ی خانه، حتی گربه های آن خانه هم منتظر رفتنش باشند!. دلم نمی خواهد از گوشه و کنار بشنوم که کسی تحمل ما را ندارد چون بچه مان بچه ی ننر و عذاب آوری ست. بچه که البته نه، اجازه بدهید تصحیح کنم که به نظر ِ من  بچه ها در تربیت خودشان بی تقصیر ترین و معصوم ترینند.  نظر من  البته اصلا هم مهم نیست و بنده آدم صاحب نظری هم نیستم و در عمرم فقط یک کتاب آن هم نصفه و نیمه درباره ی تربیت بچه خوانده ام و بس!. لازم اما به ذکر است که قصد دارم بیشتر بخوانم!

بله داشتم می گفتم که به نظر من گناهکاران بزرگ ماییم که فکر می کنیم باید هر آن چه که در کودکی و نوجوانی نداشته ایم بریزیم به پای بچه مان و انگیزه را می کشیم توی عمیق ترین وجود ِ کوچک شان. انگیزه ی به دست آوردن. انگیزه ی خوب بودن. انگیزه ی تلاش. انگیزه ی جنگیدن برای رسیدن. قاتل ترین ِ اعتماد به نفس شان ماییم که فکر می کنیم اگر شب ها توی بغل ما بخوابند، امنیت بیشتری توی روح شان از بغل ما تزریق می شود. ظالم ترین ماییم که فکر می کنیم بچه ها از گریه کردن می میرند و نباید بگذاریم که اشکی از چشم شان سرازیر شود...و خلاصه درس ها گرفتم از آن چهل روز ِ بی آرامش. آن قدر بی آرامش که کل هفته ی بعد از رفتن شان که تعطیلات مارس بود، را روی کاناپه سپری کردم و هر آن چه توی نتفلیکس بود درو کردم و بهترین دستاوردم البته تماشای "The Marvelous Mrs. Maisel" بود که آن هم توی نتفلیکس نبود!..(همین روزهاست که نتفلیکس را کنسل کنم و پولم را توی جیب اپلیکیشن دیگری بریزم). خانم میزل شگفت انگیز، شد اما مرهم چشم های بی خواب م.  شد اما ضماد روی روحیه ی افسرده ام. شد نوازش گر ِ روح خش افتاده ام و من هنوز حیران اینم که این غربی ها چه طور این قدر خوب قصه می گویند؟...تصویر می سازند برای قصه های شان؟

امروز هم اولین روز کالج بعد از یک هفته تعطیلی ست و من  در کلاس ِ نامه نگاری، دارم نامه می نویسم و فرقم با دیگران این است که آن ها دارند نامه ی درس را می نویسند و من اولین نامه به وبلاگم را بعد از سال های طولانی ِ ننوشتن و به راستی که هوا و آب را از من بگیرید و نوشتن را نچ. 

قبل از این که "وروره وار" شروع کنم به نوشتن ِ همه ی فکرهای زاویه دارم،  همه ی آن هایی که این مدت حالم را پرسیدند و مسیج دادند و ایمیل زدند را توی خیالم بغل می کنم محکم و باهاشان می نشینم توی یکی از آن کافه های رویایی تهران که توی اینستاگرامم  می بینم هرروز و یک قهوه  و کیک مهمان شان می کنم و تازه بعد از تمام شدن قهوه و کیک، سیگار روشن می کنم و می گویم :" دیگه چه خبر؟" :) دوستتان دارم ندیده های من و دقت کردید داریم بزرگ می شویم با هم و حتی قرار است پیر شویم با هم؟:)

نظرات 13 + ارسال نظر
هستی 1398/01/18 ساعت 09:03

فقط میتونم بگم خیلی قشنگ مینویسی باران جان..

کاش یاد بگیریم درست تربیت کنیم بچه هامون رو.

تو لطف داری هستی جان.:)

بهروز 1398/01/04 ساعت 11:56

خیلی وقته پیر شدیم خانوم.

خیلی بهروز. باید به پای هم پیر شدن رو به فرهنگ لغات دوستان هم اضافه کنند.

وحیده 1397/12/22 ساعت 13:00

من با تو خیلی وقته که دارم بزرگ میشوم عزیزکم
*
ماچ کن گل پسر قشنگت رو

راستی اگر کتاب " مادر و پنجاه سال زندگی در ایران" توران جان میرهادی رو نخوندی گیر بیارش و بخون

نخوندم ولی حتمن پیداش می کنم و می خونم. چشم.

مینا 1397/12/21 ساعت 22:09

منم اشتباهات زیادی دارم متاسفانه
زیاااااد
ولی نمیدونم چرا بعضیا فکر میکنن هر چی هیچی نگن به بچشون پدر مادر بهترین؟

همه مون بی تجربه ایم و اشتباه می کنیم مینا. اما اشتباه داریم تا اشتباه. و مهم اینه که آدم بدونه درست ترین برای بچه ها چیه:)

بهترین وجه ماجرا دست آوردهای تو هستند، نمی خوام به حال کایو و ترنج و تورج طفلکی توی اون روزها حتی فکر کنم، کاش که ما آدم ها بفهمیم بچه مون بهترین بچه دنیا هم اگر باشه چهل روز ماندن توی خانه ای که اونجا هم بچه ای هست و دو تا گربه، کار خوبی نیست. هروقت بچه ای به خونه ما میاد و میره، انگار ماوی (و البته قبل ترها مارلی) جان تازه می گیرن طفلکی ها.... حتی اگر اون بچه آرام و بی آزار باشه. گربه ها استرس بچه ها رو دارن، بیشترشون سازگاری ندارن با بچه ها. کایو که حتی در تصورم هم نمی گنجه حریم امنش چقدر آسیب دیده...
فقط خب خدا را شکر که تمام شده همه چیز....
بهار در راه برات مبارک دختر گل..... از طرف من هر سه بچه ی خانه تان را حسابی ببوس.

دقیقن گربه ها با بچه ها میونه ی خوبی ندارن. کایو و ترنج و تورج به سختی دارن با هم کنار میان اما یه بچه ی دیگه واقعن براشون سخت بود و آزار دهنده. بهار تو هم پیشاپیش مبارک ترنجکم. تو هم ماوی جانم و ببوس و بدون من همیشه به مارلی فکر می کنم. همیشه.

مریم 1397/12/21 ساعت 12:29

خوب شد رفتند که بیایی:

فتانه 1397/12/21 ساعت 11:42

یه لبخند پت و پهن و یک آه عمیق از سرخوشی خوندن متن جدیدت. همیشه شاد باشی و بنویسی برامون و بخونیم برا خودمون!

نوشین 1397/12/21 ساعت 09:29

خوش برگشتی باران جونی

عرض ارادت! که بدانى حواسم بهت هس

من ندانم؟ تو خودت بدان که جایت اینجاست:)

شیدا اجیل 1397/12/20 ساعت 23:10

دست و جیغ و هورررا

این اصطلاح و یک خاله به کایو یاد داده و تا یه نفر میگه دست و جیغ و هورا،کایو خونه رو میذاره رو سرش:))) همه تون خاله های بد آموزی‌ هستین به خدا:)))

دزیره 1397/12/20 ساعت 21:53

با هم کجا بود ...ما که با همین چشم انتظار دو خط نوشتن جنابعالی ، در عنفوان جوانی پیر شدیم رفت.... عنفوان و اینجوری مینویسن؟؟

یه لبخند گشااااد اومد رو لبم وسط کلاس و درست وسط درس با این کامنت:))))) شیطنتی تو:))) عنفوان درسته :))

رها 1397/12/20 ساعت 19:42

وقتی نیستی یه قلمبه جات خالیه... چه قده حرف مونده برات بگم

هستم هستم. زوووود بیااااا بیاااا منتظرم. سبزی بگیرم یا کافی؟:))

انشاله که دوستای خوب همیشه برای هم بمونن
الهی که با سلامتی روزهای زیادی را کنار هم سپری کنیم

من هم امیدوارم به این آرزو:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.